Lucifer
8.1 (میانگین رآی 249,499 نفر)
8.8 امتیاز کاربران ( 229 رای)

Lucifer (2015– )

بروزرسانی : فصل 03 و 04 ، قسمت پایانی اضافه شد. (زیرنویس چسبیده)
لوسیفر، فرشته ی طرد شده، از حکمرانی بر جهنم خسته شده است و برای زندگی تازه به لس آنجلس می آید تا در آنجا وارد ماجراجویی های جدید و عجیب شود...
Lucifer
  • توضیحات :



    نسخه هایی که با این نماد CC نشان داده شده‌اند شامل زیرنویس چسبیده فارسی هستند که در زمان پخش قابل فعال سازی هستند.

    فصل: 01
    فصل: 02
    فصل: 03
    فصل: 04
    فصل: 05
    فصل: 06
    • gmwow
      آیا این نقد برایتان مفید بود ؟
      gmwow
      پنجشنبه, ۱۶ شه‍ ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۴۳
      • نقش آفرینی بازیگران :
      • موسیقی متن :
      • جلوه های ویژه :
      • تأثیرگذاری :
      • داستان کلی :
      نقاط قوت
      نقاط ضعف
      با نقد و بررسی قسمت پایانی فصل ۲ سریال Lucifer (لوسیفر) همراه با ما باشید. سریال لوسفر یک پایان قوی را ارائه می دهد تا یک فصل برجسته را کامل کند. نویسندگان و هنرمندان سراسیمه وارد قسمت پایانی شدند و هر آنچه که داشته اند را در آن ارائه دادند. آنها به بهترین نحو برخی از خط داستانی ها را به پایان رساندند و بقیه را نیز به عنوان سوختی برای فصل بعدی معلق نگه داشتند. فعل و انفعالات کاراکترها بسیار درخشان بود و لحن و تن کلی قسمت نیز تعادل کاملی را بدست آورده بود. برای اینکه همه چیز را پوشش بدهند و بیننده ها را برای فصل بعدی مشتاق نگه دارند، آنها در نقطه ای بی انتها فصل را به پایان رساندند که مطمئنا مدت زیادی بیننده ها را به فکر فرو خواهد برد.

      توجه: متن زیر ممکن است داستان قسمت را برای شما فاش کند.

      هر چند، قبل از اینکه ما به آن داستان در حال تعلیق برسیم، اتفاقات زیاد دیگری رخ داد. این اتفاقات با افشای بزرگی شروع شد که مشخص کرد آمندیل کسی است که به عنوان محافظ قطعه سوم شمشیر آتشین انتخاب شده و قطعه برای مدت ها در اختیار او بوده است. برای اولین بار است که این فصل به او یک حس امیدواری می دهد. همچنین، زمانی که او باید جایگاه وفاداری خودش را مشخص کند، این موضوع او را در موقعیتی گیج کننده قرار می دهد. با برادرش باشد؟ با مادرش؟ با پدرش؟ او مجبور است تصمیم بگیرد که چه کاری می خواهد انجام دهد و این حرکت قشنگی بود که لوسیفر از کشمکش کردن با برادر خود دست برداشت و سعی کرد تا به او آن خواسته و میل را عطا کند.

      روح جویای آمندیل او را به سمت دنبال کردن دَن هدایت می کند. بار دیگر، این دوستی نباید به سادگی کار می کرد. این دو نفر چیزهای مشترک بسیار کمی دارند، در عین حال، در برخی از روش های عجیب، آنها یک پیوند قوی دارند. کارهایی که در کلاس بازیگری انجام شد، سرگرم کننده بودند ولی این گونه احساس می شود که سریال، از فصل اول این مکان را به امانت گرفته است. با این حال، در پایان قسمت، یک افشاگری بزرگ رخ می دهد و معلوم می شود که آمندیل به طرز نا محسوسی تکه سوم شمشیر آهنین را در جیب دن قرار داده است. این یک حرکت ریز و زیرکانه و درخشان توسط نویسنده ها بود. کاملا آشکار بود که آمندیل احساس کرده که مِیز در خفا کمین کرده است پس با این حرکت زیرکانه سعی داشت که برای خودش زمان بیشتری بخرد تا همه چیز را هضم و پردازش کند. هر چند که او در پایان به قهرمانی و ناجی تبدیل می شود، این یک قسمت تعیین کننده برای یک فرشته بی اعتبار بود. با اطمینان می توان گفت که آمندیل در اتفاقات فصل آینده سریال بیشتر دخیل خواهد بود. بازیگر نقش آمندیل یعنی دی.بی وودساید در تمام این فصل یک بازیگر نابغهِ مطلق می باشد، به این دلیل که در طی این بالا و پایین های احساسی، او به طرز شگفت آوری کاراکتر را هدایت کرده است.

      در حالی که همه بازیگران به طور کامل صحنه های خودشان را در دست داشتند و بسیار کوبنده ظاهر شدند، لزلی ان برنت و راچل هریس به طور مشترک سمت احساسی قسمت پایانی فصل را مال خود کرده بودند. دیدن این دو نفر همیشه مایه لذت بوده و این لذت هنگامی که آن دو در یک صحنه حضور دارند بسیار بیشتر می شود، با این حال، پویایی معمولی آنها لحظات کمدی شیرینی را به ارمغان می آورد. کمدی آنها در این قسمت دیده نمی شود، زیرا نویسنده ها در قسمت پایانی سعی کرده اند که به محدوده بزرگی از احساسات این دو بازیگر وارد شوند. به جای کمدی معمولی، نویسندگان مستقیم به سراغ درام پر مخاطره و جدی رفتند و این دو بازیگر این کار را در سطحی انجام دادند که در کلمات نمی گنجد. قبل از اقدام برای قرار دادن آن صحنه بزرگ درون هر گونه جمله بندی منسجم، این مهم است که به آنچه کاراکترها را تا به این نقطه آورده است، نگاهی بکنیم.
      لوسیفر بعد از اینکه متوجه شد که وقت مادرش در بدن انسانی اش به پایان رسیده است، مِیز را به عنوان یک شکارچی به کار می گیرد و مِیز نیز بیشتر قسمت را به عنوان یک شکارچی با شهامت سپری می کند. او به طرز خنده آوری آمندیل را از پا در می آورد و این کار را به آسانی انجام می دهد زیرا او می تواند و به این دلیل که آمندیل بیش از حد صبحت کرد. او به شخصه در منتفر بودن از احساسات بزرگ استاد است و زمانی که چیزهای بزرگتری در جریان است، واقعا نمی خواهد با مشکلات خودش سر و کله بزند. این سرگرم کننده است که او می تواند بردباری و شکیبایی بسیاری برای دوستان انسان خود به خرج دهد ولی هیچ صبری در برابر دوستان آسمانی اش ندارد. صحنه قابل ستایشی که او با لوسیفر و تریکسی داشت یک مثال عالی برای این موضوع می باشد. به وضوح، او هیچ تحملی در برابر شوخی های لوسیفر ندارد ولی با تریکسی با کمال میل همراه شده است. دختر کوچک یک سمت نرم تر از مِیز را خارج کرده است، به گونه ای که آنها مثل دو قطعه گمشده به هم رسیده اند. به هر حال، مراقبت و پرستاری مِیز از تریکسی باید در فصل بعدی بیشتر دیده شود زیرا پویایی شان به قدری لذت بخش است که نیاز به اکتشاف بیشتر دارد. در حالی که تریکسی سعی دارد به لوسیفر توجه و مراقبت کند، مِیز اصلا به زخم های لوسیفر اهمیت نمی دهد. مسلما هنگامی که برنت و اسکارلت استیوز با یکدیگر می باشند، لحظات سرگرم کننده ای را خلق می کنند. هنگامی که تریکسی بر روی پای مِیز می نشیند و به مشت یکدیگر ضربه می زنند، این موضوع کاملا طبیعی جلوه می کند. این خیلی خوب است که مِیز برخی از این لحظات داشته باشد، زیرا نادانسته جهان او کلا به منفجر کردن اطرافش ختم می شده است.

      در مرکز انفجار نیز دکتر لیندا بود که در طول قسمت خودش را در میان نزاع بسیار کوچک و درام خانواده لوسیفر یافت. او هدف شارلوت برای مراقبت های پزشکی و اطلاعات بود. اگر دکتر لیندا، دکتر پزشکی بود، مراقبت های پزشکی به نظر ضرر و زیانی نداشت. او واقعا انتخاب های بسیار کمی داشت ولی همانند خواسته شارلوت عمل کرد. بازیگر نقش شارلوت یعنی تریشیا هلفر می تواند به گونه ای رعب آور باشد که هیچ کس دیگر نتواند، پس این قابل درک است که چرا لیندا مجبور بوده است به او کمک کند. همچنین، اختلاف قد بین بازیگران، قطعا، به شدت فعل و انفعالات بین آنها اضافه می کند. هلفر واقعا احساس بزرگتری از زندگی را تحقق می بخشد. و زمانی که شارلوت برای اطلاعات گرفتن به دفتر دکتر لیندا باز می گردد، این جایی است که سطح احساسی سریال تا جایی بالا می رود که هرگز دیده نشده است. این سطح از احساسات حتی از زمانی که کلوئی به مرگ نزدیک بود نیز فراتر می رود.

      لحظه ای که مِیز لیندا را در حالی پیدا می کند که نزدیک به مرگ است، به جرات صحنه ای است که به سختی می توان با کلمات توصیف کرد. دردی که راچل هریس به کاراکتر لیندا ارائه می دهد قوی و غم انگیز بود. هزاران صحنه وجود دارد که در آن کاراکترها صدمه دیده اند یا مجروح شدند ولی تعداد کمی از بازیگران می توانند به گونه ای که راچل هریس درد واقعی را به تصویر کشید بازی کنند. این صحنه و اجرای بازیگر، بسیار واقع گرایانه بود. سپس، اگر احساسات به اندازه کافی نبود، لزلی ان برنت سمت دیگری از مِیز را به نمایش می گذارد که هرگز قبلا دیده نشده است. برای اولین بار در این سریال، مِیز واقعا وحشت زده بود و برانت این ترس را چنان واقع گرایانه به اجرا می گذارد. مِیز شخصی بوده که هرگز درخواست کمک نمی کرده است و کسی بوده که همیشه یک نقشه داشته است ولی در این لحظه احساسی، احساس بسیار انسانی ترس از دست دادن یک دوست عزیز وارد می شود و برای یک لحظه او را از کار می اندازد. او هیچ کاری از دستش بر نمی آمد. این یک لحظه بسیار نا امید کننده برای آسیب پذیری هر دو شخصیت می باشد که معمولا برای کس دیگری جنب و جوش می کنند. این یکی از قوی ترین صحنه های احساسی سریال می باشد. بار سنگینی بر روی این دو بازیگر گذاشته شده بود و برای بازی شان باید قدران آنها بود.

      در حالی که این صحنه، بیشترین بار عاطفی را داشت ولی تنها صحنه عاطفی و احساسی قسمت نمی باشد. دیگر لحظه عاطفی بزرگ، بین لوسیفر و مادرش در ساحل رخ داد. مادر لوسیفر مطمئنا بهترین مادر نخواهد بود ولی به طور قطع، فرزندانش را دوست دارد. تمام کارهایی که او انجام داده برای این بوده است تا آنها را دوباره ببیند. کارهایی که او به انجام رسانده یا در تلاش بوده است، چیزهایی بودند که از لحاظ اخلاقی مشکل داشتند یا با آنچه که فرزندانش می خواستند در تضاد بودند. در واقع، در بیشتر موارد، او دقیقا مخالف خواسته فرزندان خود را انجام می داد. و بعد از بلایی که سر لیندا آورد، هیچ راه برگشتی برای او وجود نداشت. فرزندانش نمی خواهند که دیگر رفتار او را تحمل کنند. و مِیز نیز بهترین تلاش خود را برای از بین بردن او از تمام وجودیت انجام می داد و برگشت به بهشت به سادگی یک طرح عملی نبود.

      لوسیفر به سمت عجیب و غریب ترین طرحی می رود که می تواند در یک لحظه به ذهن برسد. با قدرت عظیم شمشیر آتشین، او با استفاده از آن که به طرز عجیبی رشد کرد و نورانی تر شد، یک ناحیه و عرصه جدید در وجودیت ایجاد می کند. با ایجاد این قلمرو، او مادر خود را زنده نگه داشت و از انسان هایی که به آنها اهمیت می داد نیز محافظت کرد و از جنگ آسمانی جلوگیری به عمل آورد. این قلب او را شکست و بدون توجه به اینکه چقدر مادرش او را اذیت کرده یا فاجعه به بار آورده است، او همیشه مادر او خواهد بود. و حتی اگر او به این اعتراف نکرده باشد، او همیشه والدینش را دوست دارد. با توجه به قضیه گاد جانسون و سناریوی ایده آلی که لوسیفر می خواست ببیند، به ظاهر پدر و مادر او در نهایت آشتی کردند و دوباره به هم متصل شدند. فعلا رخ دادن این موضوع به نظر غیر ممکن می رسد، با این حال، این به احتمال زیاد پایان الهه نیست. او ممکن است به عرصه جدیدی از وجودیت تبعید شده باشد ولی او در آنجا دو قطعه از شمشیر آتشین و زمان زیاد را در اختیار دارد.

      در حالی که ممکن است زمان بسیار طولانی طول بکشد تا مادر لوسیفر باز گردد، این ممکن است که یک پایان دائمی برای بازی بازیگر تریشیا هلفر در این سریال نباشد. شارلوت ریچاردز زندگی می کند و با توجه به آنچه که بر سر او آمده است، من احتمال می دهم که گاها و در برخی از موقعیت های خاص، مسیر شارلوت و لوسیفر با یکدیگر برخورد کند و شاهد حضور او باشیم. امکان دارد که دیدن اینکه شارلوت از شوهر خود جدا می شود و در واقع رابطه ای را دن شروع می کند، جالب توجه باشد.

      از آنجا که تام الیس در این قسمت شخصیت لوسیفر را از یک موقعیت سخت و دشوار به دیگری می کشاند، او موتور محرکه خودش می باشد. لوسیفر مجبور است تا در این قسمت با حجم زیادی از موضوعات دست و پنجه نرم کند. او متوجه می شود که در واقع برادرش فرزند مورد علاقه پدرش است. و سپس متوجه می شود که مادرش که بدن میزبانش در حال از هم پاشیدن است، در واقع کل بشریت را به خطر انداخته است. او باید کلوئی را از دست مادر خود نجات دهد و در نهایت نیز مادرش را راهی جای دیگری کند. لوسیفر در حال درست کردن همه چیز بسیار خسته می شود و زمانی که چیزهای زیادی در جریان باشد، این وظیفه آسونی نیست. با این حال، در پایان او تصمیم درستی گرفت. حرکت جالبی که او در لحظات پایان قسمت انجام داد، این بود که گردنبند آمندیل را قبل از اینکه شمشیر آتشین را به درون هیج کجا پرتاب کند از آن جدا کرد. این بلوغ او را می رساند و نشان می دهد که تنها یک قطعه از آن شمشیر برای او اهمیت داشت. در هر صورت، در پشت تمام آن طعنه ها، نیشخندها و دلیری های دروغین، یک قلب بزرگ قرار دارد.

      موضوع کل این قسمت، پیدا کردن یک راه برای حرکت رو به جلو و رها کردن گذشته بود. در اوایل قسمت، کلویی این موضوع را به لوسیفر گفت و این در سراسر قسمت به همراه لوسیفر طنین انداز بود. این چیزی است که کلویی با روش تربیت خودش و رابطه اش با دن با آن کشمکش دارد، پس این چیزی است که او می تواند آن را بازگو کند. آنها چیزهای بسیاری را در این فصل پشت سر گذاشته اند و یک راه رو به جلوی آنها این است که لوسیفر برخی از دیوارهای حفاظتی اش را بردارد. همانطور که کلویی اشاره کرد، لوسیفر دروغ نمی گوید ولی در حذف حقایق مهم بسیار خوب است. اگر آنها می خواهند که آینده ای با هم داشته باشند، این پنهان کاری بین آنها باید به پایان برسد و لوسیفر باید برخی از مسائل پدرانه خود را رها کند تا بتواند با کلویی رو به جلو حرکت کند. در صحنه آخر بین کلوئی و لوسیفر، کلویی به او یک اتمام حجت کاملا مهیج داد. او باید با کلویی رازهای بیشتری را در میان بگذارد یا رابطه آنها به پایان می رسد. همه ما می دانیم که آنها راهی برای برگشتن به کنار یکدیگر پیدا می کنند ولی مسلما این راه آسان نخواهد بود.

      آنچه که کاملا مشخص است، این می باشد که لوسیفر شروع به یادگیری از برخی از اشتباهات گذشته اش کرده است. پس از این همه اتفاقات با مادرش، او برای برخی از تغییرات آماده است ولی در ابتدا به یک فشار نهایی نیاز دارد. او زمانی که در بیمارستان با دکتر لیندا ملاقات کرد به آن فشار دست یافت. در یک صحنه بسیار دوست داشتنی و مورد نیاز، لوسیفر یک مشاوره مناسب را دریافت می کند و بیننده ها نیز از جان سالم به در بردن دکتر لیندا اطمینان حاصل می کنند. لیندا چشمان لوسیفر را باز می کند تا ببیند که این برای کلویی بهتر و منصفانه تر می باشد تا حقیقت را بداند و لوسیفر نیز قصد داشت تا راز را آشکار کند ولی کسی یا چیزی با ضربه زدن به او مداخله کرد. هر کس این کار را انجام داد، به معنای واقعی کلمه، بزرگترین و تنها لحظه ای که طرفداران مشتاق آن می باشند را متوقف کرد، پس بیننده ها به این زودی این موضوع را فراموش نخواهند کرد. در سمت دیگر قضیه، لوسیفر آماده شده بود تا راز را فاش کند، پس می توان امیدوار بود که جایی در فصل آینده کلویی در نهایت حقیقت را خواهد فهمید. امیدوارم هر چه زودتر این اتفاق رخ بدهد، پس سریال کم کم می توان به اینکه ریشه الهی و آسمانی کلویی به چه معنا است، بپردازد. این خیلی سخت است که بدون اینکه او چیزی بداند، بتوان عمیق به این موضوع پرداخت.

      اما، اول باید لوسیفر راه برگشتش از جایی که قسمت به پایان رسید را پیدا کند. سوالی که احتمال همه شما به آن برخورده اید، این می باشد که صحنه نهایی قسمت پایانی فصل ۲ سریال لوسیفر به چه معنا است؟! لوسیفر بال های خود را دوباره بدست آورده و به وضوح و از روی بدنش می توان متوجه شد که مصیب شدیدی را پشت سر گذاشته است. آیا او مجبور به برگشت به جهنم شده است؟ آیا ممکن است در لحظه ای که نشان داده نشده، او به بهشت رفته و با پدرش آشتی کرده و سپس قبل از اینکه بخواهد به زمین بازگردد، پدرش بالهایش را به او برگردانده است؟ آیا او واقعا در بهشت است؟ در هر صورت، اگر اینجا بهشت است، پس احتمالا بهتر باشد که او به جهنم برود زیرا اینجا چندان جالب نمی باشد. ممکن است این یک فلش بک عجیب و غریب به زمانی باشد که او به جهنم تبعید شده است؟ حداقل در فصل گذشته، مشخص بود که داستان معلق پایان فصل در چه موردی است، ولی در این مورد، داستان برای تفسیر کاملا باز است. احتمالات بسیار زیادی وجود دارد و احتمالات هیچ یک از ما درست نخواهد بود زیرا نویسنده ها دوست دارند تا کاری را انجام بدهند که هیچ کس انتظار آن را نداشته باشد. این یک راه ظالمانه برای خاتمه دادن به یک فصل در یک حالت تعلیق بسیار بزرگ و دیوانه کننده می باشد ولی از آنجا که آن درخشان و شگفت انگیز بود، نویسنده ها را می توان بخشید. آنها مطمئن شده اند که برای ما یک تابستان طولانی از منتظر بودن برای جواب ها ایجاد می کنند.

      از آنجا که این قسمت نهایی فصل می باشد، چندین مشاهده و نظر رهگذر از این قسمت وجود دارد. اولا، لحظه سکوت جدایی لوسیفر از پیانو می باشد. ممکن است که این پیانو در فصل آینده به طور معجره آسایی احیا شود. لوسیفر به آن پیانو نیاز دارد، پس امیدواریم که آن تعمیر الهی شود یا اینکه با یکی بهتر جایگزین شود. دوما، لزلی ان برانت در طی فیلمبرداری این قسمت های اخیر حامله بوده است، پس برای اجرای عالی و بسیار خوبش با اینکه حامله بوده است باید بسیار مورد تحسین قرار گیرد. و همچنین سریال نیز به تحسین نیاز دارد که مِیز را همچنان یک فرد سرسخت واقعی نگه داشته است. با کمی شانس، او قسمت های زیادی در ابتدای فصل آینده را از دست نخواهد داد ولی به هر حال به او و شوهرش تبریک می گوییم. سوما، نیاز است که دوباره ذکر شود که حالت معلق پایان فصل هم ظالمانه و هم درخشان بود.

      حال، در یادداشت پایانی، برخی از امیدها برای فصل سوم را مطرح می کنیم. کلویی در نهایت باید حقیقت را متوجه شود. جدا از شوخی، افشاگری های آهسته برای دیدن سرگرم کننده اند ولی این در مورد این است که چقدر نویسنده ها می توانند موضوع را کش بدهند. امیدواریم که کلویی و مِیز تعامل بیشتری داشته باشند. برای کسانی که هم اتاقی اند، فعل و انفعالات آنها به جز چند قسمت پایانی اصل مطرح نشده است. وضعیت دکتر لیندا به عنوان یک روانپزشک ماهر امیدواریم که به این قسمت مرتبط بشود. امیدواریم که اِلا دارای یک موضوع محکم تر باشد که به او اجازه می دهد تا به عنوان یک کاراکتر بیشتر جان داده شود. آنها از ایمی گارسیا یک اجرای بسیار عالی بدست آورده اند و سازنده ها باید تمام توان این بازیگر را به امتحان بگذارند. این امر می تواند خوب باشد که آمندیل و دن رابطه دوستی خودشان را ادامه دهند زیرا کمدی ای جادویی در رابطه عجیب و غریب آنها وجود دارد. و می توان انتظار داشت که خدا را در فصل دیگر دید تا او بتواند با فرزندانش در مورد برخی چیزها بحث کند. به علاوه، ما نیاز داریم که صحبت های او را در مورد رابطه اش با همسر سابقش بشنویم. چیزهای زیادی برای مطرح کردن در فصل ۳ وجود دارد و قطعا آن باید سرگرم کننده و هیجان نگیز باشد. در حال حاضر، این پایان فصل ۲ سریال می باشد و وقفه تابستانی طولانی آغاز می شود.

عناوین مشابه

Breaking Bad (2008–2013)
9.5
داستان سریال درباره یک معلم شیمی است که علاوه بر مشکلات میانسالی به مشکل بزرگتری برمی خورد. او متوجه می شود که دارای سرطان ریه است و قرار است به زودی این دنیا را ترک بگوید، او که وضع مالی خوبی ندارد و دارای پسری دارای معلولیت می باشد به این فکر می افتد که باید قبل از مردن زندگی خانواده خود را تامین کند و کمی هم این اخر عمری از یکنواختی زندگی در سنین 50 سالگی فاصله بگیرد...